يکي متفق بود بر منکري

شاعر : سعدي

گذر کرد بر وي نکو محضرييکي متفق بود بر منکري
که آيا خجل گشتم از شيخ کوي!نشست از خجالت عرق کرده روي
بر او بربشوريد و گفت اي جوانشنيد اين سخن پير روشن روان
که حق حاضر و شرم داري ز من؟نيايد همي شرمت از خويشتن
برو جانب حق نگه دار و بسنياسايي از جانب هيچ کس
که شرمت ز بيگانگان است و خويشچنان شرم دار از خداوند خويش